پانیذ پانیذ ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

پانیذ

دخترم بهار مبارک

بازکن پنچره را دخترکم  تا بدین کلبه رسد نغمه مرغان خوش آهنگ  تا نسیمی به سر و روی تو ریزد گل صدرنگ  باز کن پنجره را دخنرکم باغ بیدار شد از خواب دی و بهمن و اسفند  ...
30 اسفند 1391

سلام

سلام ... حال همه ما خوب است ...  زندگی آرام و پرشور در جریان است ... ماه پیش خانه مان را عوض کردیم ... دخترک برای همیشه با شیر مادر خداحافظی کرد ، کمی سخت بود برای من، گویی بند ناف دومش را از تنم  جدا کرده اند ولی نرم نرم همه چیز عادی شد ... تمرین می کنیم که کارهایمان را در مرحله الزام انجام دهبم .... تمرین می کنیم که در هر لحظه سپاسگزار باشیم .... خدای من از تو ممنونم به خاطر سالی که گذشت ، برای سالی که می آید ، برای زنده بودن ، برای نفس کشیدن .... دوستت دارم بی نهایت ......
30 اسفند 1391

اهل هیچستانم

غرق در پختن کتلت ها، دخترک را کنارم نشانده ام تا اگر هوسی کرد بلافاصله کتلتی به او بدهم، رفتم تا سال های قبل ، تا کتلت های یک دست و یک شکل و یک اندازه مادرم ، همه چیز عوض شده است آن زمان ها کتلت ها را قایم می کردند تا از دست بچه ها در امان باشد اما امروز از بچه هایمان خواهش می کنیم منت بر سرمان بنهند و کتلتی نوش جان کنند. واقعا همه چیز عوض شده اما مطمئنم هنوز چیزهایی تغییر نکرده ، این که هر فرزندی دلش برای خانواده اش و برای مادرش تنگ می شود ، این که هر مادری باید تمام تلاشش را بکند که خانواده را حفظ کند ، خانواده ای که شاید این روزها برای من تبدیل به سرزمینی بی آب و علف شده ، خانواده ای که این روزها برای من فقط خلاصه شده در همسر و فرزندم ، گ...
27 اسفند 1391

کودکم

این دوست داشتن است این همان حس قشنگی ست که دلم میخواهد او درون دل من جای باز کرده است   کودکی بازی گوش نازنینی با هوش چشمهای مشکی پوستی مهتابی گیسوانی چو شب بی مهتاب که نسیم خوش او دلها برده ز کف اری اری اری دوستش میدارم قهقهه های قشنگش که همه مستانه حاکی از سر درون خوش اوست دوستش میدارم من که خود میدانم او یقین سهم من است از بهشت خاکی ...
6 اسفند 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پانیذ می باشد